... یه نخ بلند که یه سرش رو گره زدن به تاج یه انار قرمز کوچولو و حالا از دسته صندلی کامپیوترم آویزون شده. ـ حتما بازموندهی یه بازی شاد کودکانه ست _.
انار کوچولو چه برقی می زنه زیر نور چراغ!
از اینجا که من نشستم، این منظره اونقدر قشنگه که حتی دلم نمی خواد سرم رو تکون بدم.
انگار که انار بیچاره رو دارش زده باشن و من خیلی وقته که دارم فکر می کنم؛ جرمش چیه؟
انقدر مظلومانه و باشکوه از طناب دارش آویزونه که من رو به یاد سربداران میندازه و ناخودآگاه احساس غرور می کنم که ایرانیم و چنین تاریخی دارم.
ولی یه خورده بیشتر که دقیق میشم ، یه تاج بزرگ ، تو سر یه توپ گرد و قلمبه وقرمز میبینم که از یه نخ آویزون شده.
حالا دیگه از انار بدم میاد. چون ذهنم رو برد پیش آدمای مرفه بیدردی که فقط شکم گنده کردن و تاج روی سرشون سنگینتر شده ، اونهم با مکیدن خون مردم . اونقدر که حتی پوست تنشون قرمز شده!
همونهایی که خیلیها آرزو دارن یه روزی مثل این انار آویزون ببیننشون. ولی تاجشون اونقدر گنده شده که هیچ طنابی به دورش نمیرسه!
....
نمیدونم به خاطر سربداران بود یا شکم گندهی مال مردم خورا، که الان دیگه تو ذهنم مدام « یا علی » زمزمه میشه. یه یا علی با هزارتا معنی مختلف و متضاد ! ...
یه « یا علی » که من و با خون سربدارن پیوند میزنه تا به شیعه بودن خودم افتخار کنم و یه « یا علی » دیگه که بهم نهیب میزنه : اون دنیا جواب خدا رو چی میدید ، شمایی که عدل علی رو خوندید و نوشتید و باز هم با شکم گندهها هیچ نکردید؟
به انگشتای دستم نگاه میکنم ، کم کم دارن قرمز میشن و این یعنی اینکه : من در اوج درماندگیام!!!
و اینجاست که سهراب به دادم میرسه و حرف دلم رو میزنه:
من اناری را می کنم دانه، به دل میگویم
خوب بود این مردم، دانههای دلشان پیدا بود
میپرد در چشمم آب انار: اشک میریزم
مادرم میخندد،
رعنا هم...